آرياآريا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

گل پسر ماماني

آخر هفته آریا

مامانی آخر هفته ÷نج شنبه اول رفتیم خرید برای مامانی شفیقه کادو روز مادرش و خریدیم بردیم دادیم بهش خیلی خوشحال شد موقع رفتنم یه بارونی اومد که نگو تو هم همش سرت و گرفته بودی می گفتی (باد می یاد سرده خیس شدیم) جمعه هم طبق معمول بردیمت پارک کلی بهت خوش گذشته بود و کلی هم از دستت خندیدیم موقع سرسره سواری یا موقع دویدن توی پارک همچین قرمی دادی می دویدی که همه مردم نگاهت می کردن خلاصه کلی کیف کردی و بازی مگه از پارک بیرون می اومدی تازه موقع خونه اومدن باز گریه می کردی که (می خوام کوپه سوار شم) یعنی باز می خوام هلکوپتر سوار شم با مکافات آوردیمت خونه. اینم عکسای آریا توی پارک ...
31 ارديبهشت 1390

آریا خواننده می شود

مامانی جمعه رفتیم بیرون کلی گشتیم و خوش گذروندیم موقع برگشت گل پسر مامانی توی مغازه ارگ دید و گیر داد که (مامانی ناناین می خوام) موقعی که رفته بودیم اسباب بازی فروشی تا برات ارگ بخریم هر اسباب بازی که داشتی رو نشون می دادی می گفتی (مامان من آرم) وقتی هم برات ارگ خریدیم اومدیم خونه شروع کردی آهنگ زدن بعد میکروفنش و می دادی به ماها می گفتی (اخون) یا خودت می خوندی می گفتی ما تکرار کنیم خلاصه اینکه مامان اینقدر سر صدا راه انداخته بودی که ما از خریدنش ÷شیمون شده بودیم چون سرسام گرفته بودیم . عکس های آریا و دوران خوانندگیش معروف شدنم كار سختيه بچم از بس كنسرت داشته ديگه خسته شده بود به حالت دراز كش بقيه كنسرتاشو اجرا...
24 ارديبهشت 1390

آريا و بن تن

ديروز ماماني بالاخره برات عروسك بن تن پيدا كردم يه نقاب بت منم برات خريدم وقتي اومدم مهدكودك دنبالت توي ماشين همش چشمت به پلاستيك بود همش مي گفتي (مامان بن تن منه) توي خونه وقتي بن تن و بهت دادم اينقدر خوشحال شدي كه نگو كلي ماماني و بوس كردي و عروسكتو از خودت جدا نمي كردي نقاب بت منم خودت مي زدي و بازي مي كردي ولي وقتي من يا بابايي نقاب و مي زديم تو مي ترسيدي و مي گفتي (مامانم كوشش) وقتي من نقاب و از صورتم بر مي داشتم با ذوق مي گفتي (مامان ايناهاش) خلاصه اينكه خيلي خوشحال بودي و منم خوشحال از اينكه تونستم بعد از كلي گشتن عروسك بن تنو برات بخرم و با جايزه دادن به تو شاديت و هديه بگيرم اميدوارم هميشه شاد باشي. اينم عكسات با عروسكت كه تا آخر ...
20 ارديبهشت 1390

تعطيلات آريا

ماماني پنج شنبه كه رفتيم خونه ماماني شفيقه اونجا كلي بازي كردي جمعه هم خاله زهرا اينا اومدن خونمون كه تو و محدثه حسابي كيف كردين ديگه انگار تو خونه بمب تركونده بودن حسابي براي خودتون عشق كردين شب هم به زور و كلك دوتاييتون ساعت يك و نيم شب خوابيدين جنابعالي صبح هم ساعت هشتو نيم بيدار شدي ولي محدثه يكم ديرتر بيدار شد عصري هم رفتيم با خاله اينا پارك اونجا هم كلي بازي كردين بعد محدثه اونجا نشست براي گريم صورتش تو هم اول نشستي اما تا شروع كردن كه مثلا" هاپو بشي ديگه نذاشتي كار محدثه كه تموم شد مي خواستيم برگرديم خونه كه تو شروع كردي گريه كردن كه مي خوام كوپه سوار شم (به هلكوپتر مي گي كوپه) با بدبختي سوار ماشين شديم كه برگرديم خونه توي ماشين داشتي...
19 ارديبهشت 1390

آریا در بازینو

دیروز مامانی برای گردش رفتیم بازینو کلی اونجا بازی کردی تمام اسباب بازی هاش و سوار شدی البته جای باحالی نبود نسبت به تبلیغی که ازش می کردن اصلا" خوب نبود ولی به تو خیلی خوش گذشت کلی بازی کردی (البته بیشتر اسباب بازی هاش حرکتشون همونجای خودشون بود) بعد از اون چون اونجا احساس کردیم که اونطوری که باید ورجه وورجه کنی و انرپیتو تخلیه کنی نبودی رفتیم یه پارک دیگه که توی مسیر خوابت برد ولی توی پارک که بیدار شدی شروع کردی به بازی بعد از شام که می خواستیم بیام خونه نمی اومدی با گریه آوردیمت خونه وقتی هم که رسیدیم خونه گریه می کردی که بستنی می خوام بابا عباس مجبور شد ساعت ده شب رفت برات بستنی بخره دیگه همه ماهااز خستگی نا نداشتیم (تازه تو یکسری هم صبح...
10 ارديبهشت 1390

پارک

جمعه عصری مامانی رفتیم پارک خیلی بهت خوش گذشت کلی بازی کردی شام هم بیرون خوردیم تازه موقع شام خوردن هم تو که قید شام و زدی و رفتی قسمت بچه ها کلی بازی کردی شب موقع برگشت توی راه عمه نرگس اینا رو دیدیم باز با اونا رفتیم یه پارک دیگه کلی هم اونجا بازی کردی آخر سر هم یک کاریکاتور از تو و یکی هم از کیان کشیدیم برگشتیم خونه که شما دوتا جوجو بازم گریه می کردین و می خواستین بمونین انگار نه انگار که کلی بازی کردی مخصوصا" تو که زودتر از کیان هم رفته بودی پارک وقتی برگشتیم خونه تازه گشنه شده بودی که شام دادم خوردی و مشغول کارتون دیدن شدی قربونش برم که خستگی ناپذیری چون با اون همه ورجه وورجه بازم خوابت نمی اومد ولی کلی بهت خوش گذشت. اینم عکساش ...
4 ارديبهشت 1390

ژست های جدید آریا

مامانی پنجشنبه ای حسابی برای خودت فشن شده بودی هی لباساتو می آوردی من عوض کنم بعد ژست می گرفتی می گفتی عکس بنداز دیگه هم خودت و خسته کرده بودی هم مامانی رو . اینم عکسای آریا هنگامی که فشن شده بود ...
3 ارديبهشت 1390
1